سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

دنیانیرزدآن که پریشان کنی دلی

زنهاربدمکن که نکرده است عاقلی

باری نظربه خاک عزیزان رفته کن

تــامجــمــل وجــودبـبـیـنـی مـفـصـلـی

درویش وپادشه نشنیدم که کــرده اند

بیرون ازاین دولقمه ی روزی تناولی

سحرگاه ازراه می رسدسرم راکه برمی گردانم احساس می کنم صدای مرغ عرش رامی شنوم که می خواندومرغان زمین بااوهم آوامی شوند می توانم صدای چرخش این گنبددواررابشنوم....

امروزروزی بسیارسخت بودروزی که غرورونادانی انسانهارادیدم ونتوانستم جزسپردن به دست خداوندکاردیگری انجام دهم راستی نیز راحت دل یتیم رامی شکنیم وبه حلال وحرام وحرمت آبروی دیگران کاری نداریم....

شب وروزبرایم مفهوم رهاشدن ازگذرروزهای رفته راداردهیچ نمی خواهم ونمی شنوم کاش می شدهمچون چراغ جادویی این روزها راهل می دادم تابه روزهای شادمانی وامیدبرسد!

اکنون آرام ترشده ام وقتی نیت توخوب باشدوخدای خوب ومهربان راداشته باشی هیچ وقت دچارغم واندوه نمی شوی چون می دانی یکی ازاسامی پاک ومطهرخداوند(داور)است وبین بندگان به حق قضاوت خواهد کرد می دانی که خداوند چشمانی داردبسیاربیناودقیق که ازرگ گردن نزدیک تراست ونمی بینی تازمانی که مرگ چنگال خویش رابر گلوی انسان بیفکند.....

شب وروزبرایم معناومفهوم محبت وهمدلی داردونیم نگاهی به دلهای خسته ازکینه وتفرقه  می افکند (دلهای رنگ شب یلدا) راستی سحرگاه برایشان کی خواهددمید؟!

می توانم صدای خردشدن قدمهای انتقام وخشم رابشنوم همان طورکه صدای خردشدن برگهای پژمرده ی خشکیده را زیرقدمهایم احساس می کنم وبرای رسیدن به برگهای خشکیده ی بعدی گام برمی دارم!

انتظاربرای روزی که خداوند بخواهدتورادربرابرمن قراردهد ومن حقیقت زندگی راازنگاهت بخوانم طولانی وبه همان اندازه (واقعی) است من ازخشم انسان نمی هراسم!

ازکالبدهای گلین ترسی ندارم ازطوفان صداهای منتظربرای خاکسپاری هراس به دل راه نمی دهم ترس من ازغنچه های نگران درنسیم سردپاییزی است ترس من از گلبرگهای لطیف وخوشرنگ لاله هایی است که به سرمای دی ماه مانند لطافت خورشیدتابستانی می نگرند وهراس ازاین همه غم واندوه برای  آینده شان ندارند.....

ای کوچه باغ سرد!ازدامن دشت پرامیدآرزوهایم دورشو!ای نسیم ملایم وطوفان زا!ازچشمان من تلخی کارهایت رابنگروبدان انتقام من باسکوت ودعاست دعایی که آه درپی داردمگرنخوانده ای:

ازشعرم خلقی به هم آمیخته ام

خوب وبدشان به هم درآمیخته ام

خودگوشه گرفته ام تماشاراآب

درخوابگه مورچگان ریخته ام

قلم دست من است وحال باهرکه خواهی بجوش وبدم!

*******************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی